زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
ســردار سر شکـستۀ دار العـمــاره ام آیـــد اذان مــغــرب غــم از منــاره ام با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟ شــوریــده وار مـنـتـظــر راه چـاره ام شاید نسیم ؛ حـرف دلم را به او رساند شــایــد تمــام شد هدف نیــمه کــاره ام شد دانه های اشکِ غـرورِ جریحه دار تسبیح یکــصد و دهمیــن استخــاره ام وقت حسین گـفـتـن من کــوفیــان چرا با مشت می زنیـد به لبهــای پــاره ام عاشق ترین سفیرم و در حیــرتم چـرا در آســمــان شهــر شما بی ستــاره ام حرف صریح من به دلی کارگر نشد دنبـال یـک ربــاعی پُــر استـعاره ام |